اندر احوالات این چندروز

خب من اومدم با یک پست طولانی دیگه!

من این هفته اروم اروم درس خوندم

دیگه خوابم تقریبا ریتمش داشت به اونی که میخواستم میرسید که...

همه چی از شب یکشنبه شرو شد

که مامانینا رفتن شب نشین خونه عروس خانوم(بماند که تنها خونه موندن من اون شب چقد داستان شد) برگشتنی عروس و باخودشون اوردن،چون تولد بچه پسرخالم دعوت بودیم فرداشبش.

خانوم هروخت که میاد ما مجبورا تادو و نیم باید بیدار باشیم

دو و نیم که خانوم و همسرش میرن بخوابن

حالا نوبت بابا(گاها ممان)هست که اذیت کنن

چون پدر من از وقتی من یادمه شب ها تا صبح بیداره،سحر که افتاب زد میخوابه تا بعدازظهر!

ساعت سه درحین تلویزیون دیدن شام میخوره

شام خوردنشم حدود یک ساعت طول میکشه،همشم با سروصدا.

جشن تولده رو هم نمیخواستم برم

اما گفتم برم که عروس تنها نباشه،زشته هنوز کسی و نمشناسه اخه.یعنی احترام گذاشتم بهش با رفتنم.شیش ساعت از وقتم و که میتونستم درس بخونم سوزوندم بخاطراون

ولی اونا اصلا درک نمیکنن احترام گذاشتنم و که هیچ،اصلا هم مراعاتم و نمیکنن که حداقل زود بخوابن یا درطول روز اروم حرف بزنن و فیلم ببینن.اینا درحق ی کنکوری ظلمه بی ادبیع بی شعوریه.

وقتی فکر میکنم که من چقد شرایطشون و درک کردم و همه جوره احترام گذاشتم،عوضش اونا اینطوری درحقم ظلم می کنن،بغضم می گیره،چشمام اشکی میشه،دلم میگیره از تنهاییم.دیگه تنهایی رو نمی شد عمیق تر ازین حس کرد.

من اصلااز عروس دلم نمی گیره،چون انتظاری از کسی که هیچ جوره من و نمیشناسه ندارم.ولی برادرم که میدونه من تو چه وضعیم.تابحال فکر می کردم یک نقر تو دنیا هست که علاوه بر اینکه من و درک میکنه،همیشه صلاحم و می خواد،همیشه براش مهمم و .... برادرمه. اشتباه میکردم.اصلا همچین ادمی دداش من نیست.اصلا همچین کسی وجود نداره. ازش انتظار داشتم،خیلی وقته داره بهم ثابت میکنه اشتبا میکردم.⁦:-)⁩ من نخواستم باور کنم.

احساسات من مهم نیست

مهم حقوقمه که ضایع میشه

جدیدا تو همون لحظه میسپرم به خدا

بهش میگم الان ضایع شدم بعدا برام بهتر جبران میکنی.

راستی یه فکر واقعا مضحکی تو سرم افتاده بود

من مدتی بود(از رفتار تابلوی دفعه قبلش که نذاشت بخوابم،و با استناد از حرفاش)فک می کردم عروس من و طلسم کرده که درس نخونم!!!

میدونم میدونم خیلی مضحکه 

اما باور کن من تابحال هییچوقت به جادو و این بازیا اعتقادی نداشتم

اما وقتی عروس ازش حرف می زد باخودم فکر کردم:

وقتی ادما به چیزی وخالصانه اعتقاد و ایمان داشته باشن،واقعا بهش میرسن(قانون جذب)

جادو هم همینه.وقتی تو بهش ایمان داشته باشی مطمینا ازش جواب میگیری.مهم هم نیس که گناهه و فلان. 

ازین روی فکرم مسموم گشت.ولی الان دیگه خیلی کمرنگ شده چون فکر نمیکنم تااین حد بدذات باشه.

ازهمون موقع هم بخودم گفتم مهم نیس حتی اگه واقعی هم اینکار و کرده باشه من با ایمان و تلاش خودم میشکونمش.😉

از ذهنیتای داغون شده م که بگذریم میرسیم به تولد پریشب

واسه اماده شدنش چقد استرس کشیدم!

کمتراز یک ساعت وقت داشتم.اول کرمپودری که مناسب پوستم نبود رو زدم!!(چون کرم دیگه نداشتم)

بعد یادم اومد باید قبلش صورتم و میشستم.رفتم کرم و پاک کردم ،شستم،دوباره کرم

بعد سایه گوجه ای

حالا نوبت خط چشم بود. مدادم دوسانت بیشتر نبود معلومه خراب مبشد!!

خلاصه من سه بار ارایش چشمم و پاک کردم بعد دیگه چون خیلی دیر شدوهمه اماده شده بودن رفتم لباس پوشیدم.بعد سشوار بعدم یه رژ و یه ریمل فوری،یکمم گوشه چشمم و مدادی کردم اخرسر

گردنبدمم رو پله که نشسته بودیم و عروس موهام و میبافت،انداختم.

چه باجزییات توضیح دادم این قسمت و!!

من عاشق ارایشم خب😥

اقاا توی تالار یه مرده بود حسابی مسسستتتت

از اول تااخر با دخترا میرقصید و دستمالیشون میکرد

ی دختره رم بوس کرد!!

دختراییم که وسط بودن همه مست

😶خانومش روبرومون نشسته بود،به دختراش اشاره میزد سیگار و از لب باباشون بردارن.

دلم واسش سوخت

اگه ظرفیت ندارین تو مهمونی خانوادگی مست نکنینن. اگه زن و بچه دارین که به هیچ وجه

عروس میگفت یه دوستی داشت ازهمین اوپن مایندا که میگن،یعنی صبح تا شب با دوس پسرش باهمن و پارتی میرن و سیگار و مشروب. یه شب تو پارتی شوهر دوستش این و میبوسه

خب الان دوسش اگه این دوتا رو می دید زندگیشون بهم میخورد.

+دیروز عروس برام از درامد یه شغلی حرف میزد.یه شغل بدون هیچ سرمایه اولیه و بدون مهارت خاصی(البته اگه زبون بازی رو فاکتور بگیرم) درامد خیلی خفن داره.پول مفت که میگن دقیقا همینه.من فکر میکردم که مردونه س ولی الان فهمیدم زنا بهتر میتونن این کارو انجام بدن متاسفانه!

بعدم بهم گفت اگه به خودش بود دوس داشت خیلی پول دربیاره،اما خانوادش همیشه گفتن باید حواسش به درس و تحصیل باشه.

من فکر کردم که من الان سنم اوکیه،هنوز خیلی وقت خودم و سر تحصیل تلف نکردم.زبونشم که یاد میگیرم کاری نداره که!فقط رخش و ندارم! مخصوصا دماغ!

حیف شد واقعا.این دماغ و قیافه ببینین چقد به یه دختر ضرر میزنه.وگرنه اگه ترک تحصیل میکردم و میرفتم تو این کار به بیست و شیش نرسیده میلیاردر میشدم.😢😢😢😢😢

+(بعدا اضافه شد)عاشقانه های این دوتا(!):یکشنبه و دوشنبه عروس‌ اینجا بود.صبحا دداشم و میرفت سرکار و اون تنها می موند تا ساعت سه که داداشم برگرده واسه ناهار.روز اول وقتی برگشت از ذوووق نیشش وا شد.همسرجانش دوغ ابعلی هم گرفته بود اخه عروس دوست داره⁦^_^⁩ سرناهار گفت میدونسین عروس تاحالا تو دریا آبتنی نکرده و من پسفردا میخوام واسه اولین بار ببرمش آبتنی؟

من ی ذره ناراحت شدم(البته اون لحظه عمیق)چون من تاحالا خیییییلی از تجربه هایی که مردم عادی دارن و تابحال تجربه نکردم.تو همین فکرا بودم که گفتم منم یکی دوبار فقط وقتی خیلی بچه بودم رفتم،حدود پونزده سال پیش.به داداشم گفت تو گفتی فاطمه تاحالانرفته!!!!!⁦=_=⁩دیگه بدترازین نمی شد.چه بدجنس واقعا.فک میکرد منم تاحالا نرفتم ولی توروی من گفت قصد داره عروس و ببره(⁦:-\⁩)

بعد ازناهار داداشم یه مسیله ریاضی رو براش اثبات میکرد و توضیح میداد،بعد باهم فاکتورای داداشم و نوشتن.من یاد چندسال پیشا افتادم که تا یه مسیله رو نمیتونستم حل کنم میرفتم پیش دداشم اونم هرررررچی توضیح میداد من متوجه نمی شدم😂😂😂اخر سرم میزدم زیر گریه.😂😂😂😂اخه خیلی عصبی بود قدرت بیانم نداشت اصن بعد اصرار هم داشت من متوجه بشم😂😂😂منم الکی میگفتم اره متوجه شدم که به خشونت نکشه! ولی عروس راضی بود میگفت مهربون بود.شبش که امادع میشدیم اومدپیشم گفت این رنگ رژم خوبه یا قرمز بزنم،که من گفتم هرجور خودت دوست داری.بعپ رفت پیش دداشم صداش زد همسر!بعدم ازش نظر خواست⁦(+_+)⁩

روز دوشنبه که داداشم ساعت بیست دیقه به چهار اومد خونه،ما داشتیم سبزی پاک میکردیم.صدای در که اومد از ذووق نزدیک بود بمیره!گفت...(اسم داداشم)اومد،شوهر من اومد!!!!

 

+این روزا دیگه اهنگی گوش نمیدم،همش دوست دارم بخورم! دیگه هم مث قدیم نوشتنم نمیاد.فقظ میتونم همینطور سطحی بنویسم

فقط دلم میخواد ازین سرعت لاک پشتیم دربیام،ساعتم تنظیم بشه،زیاد و مفید بتونم بخونم

از شانسم وقتی میل به درس خوندنم زیاده شرایط فررهم نیس،وقتی شرایط فراهمه،خونه ارومه من حسم ازبین میره

 

 

۰ ۰

لیست کارهایی که بعد کنکور دوست دارم انجام بدمف

enlightenedنوشتن داستان/رمان با موضوعی که الان تو سرمه.درمورد دختری که چهره و ظاهر خوبی نداره و پسری که فقط برای رفع نیازش بهش نزدیک میشه و ازش سو استفاده می کنه و...

 

enlightenedنوشتن خاطراتم از قدیمی ترین صحنه ای که میتونم بیاد بیارم تا به الان.

 

enlightenedپیدا کردن کتاب هایی که به دردمن بخورن.تاحالاچندین کتاب معروف و خونده م ولی یا خوب شیرفهم نشدم که منظور نویسنده چیه،یا اصلا حوصله م نشد ادامش و بخونم.مثلا همین کتاب قلعه حیوانات،خب؟ اگه داداشم نمی گفت منظور نویسنده چیه یا اگه کتاب دیگه همین نویسنده(رمان۱۹۸۴)رو نمی خوندم.عمراخودم متوجه می شدم داستان چیه.

اطلاعات عمومیم خییلی ضعیفه خیییلی.اینه که نمیتونم هرکتابی رو بخونم.

بعد ی چیز خیلی خنده داری که هست اینه که،از هرکسی بپرسی کتاب چی بخونم میاد یه لیست یلند بالا از این کتابا برات می نویسه،حالا از خودش بپرسی عهدنامه گلستان بین چه کشورهایی بود نمیدونه!😕😑

برنامه دورهمی رو نگا میکنبن؟ طرف یک دونه بیت از حافظ و سعدی بلد نیس

یه کتاب غیر درسی هم یا تاحالا نخونده یا اگه خونده هری پاتر بوده

اونوخت چجوری تو فضای مجازی واسه ما کافکا و هدایت میخونن!

عجبااااا

سوتفاهم نشه،تا جایی که من میدونم وبلاگ نویسای بیان خیلیاشون بادرک و شعور هستن.

ولی اکثریت مردم ایران فقط میخوان بگن ما روشنفکریم

مضحک ترازین داریم؟!

چقد این مورد طولانی شد.ببخشبدمن ازین اوپن مایند نمایی متنفرررم. کاش یکم بفکر خودمون باشیم.

خلاصه اینکه کتابی که برام مفید باشه سراغ ندارم

 

enlightenedواسه مصاحبه اماده باید بشم.باید کتاب زیاد بخونم که بتونم خوب صحبت کنم.

 

enlightenedوسایل سرامیکی میخوام درست کنم.کاش بدون کوره و ابزارخاصی بشه لعاب هم بهش داد.

 

enlightenedهرطورشده باید گوشی هم بخرم

 

enlightened تدریس خصوصی فیزیک هم باید ازهمین تابستون براش تبلیغات کنم.حالا اگه یکی خواست ییاد،مکان ندارم که😑😑خدا کنع اوکی شه

واقعا دوست دارم پول دربیارم

ی کاری که سرمایه اولیه نخواد باید پیدا کنم.

​کاش کار سرامیک اوکی شه.

باید برم با یه سفالگر هم حرف بزنم.

 

۰ ۰

چه بده

اینجا قرار بود پرحرفیام و ثبت کنم(صرفا جهت یاداوری به خودم)

 

امروز درس خوندن و به صورت لاک پشتی شروع کردم.صبح ساعت هفت و ربع پاشدم اما هشت ونیم دیگه تاب نیوردم و خوابیدم تا ده! چرا چون شب قبلش دیر خوابیدم. من باید بتونم پنج پاشم دارم خل میشم.یه برنامه واسه خودم ریختم که شروعش از جمعه بود اما فقظ دینی خوندم و هیچی نشده از برنامه عقب افتادم

 

 

 

۰ ۰

i got confused

هدفم از ساخت این دوتاوبلاگ،ثبت احساسات و باورها و خاطراتم بوده و هست.

خیلیاتون نوشتن و دوست دارید.

من بیشتر خودم و مجبورمیکنم واسه نوشتن.

یجور نامه ای هست برای ۲۶سالگیم

شایدم سی سالگی

این دو تا سن برام خیلی مهمن

دلیلش هم نمیدونم خودمم.

 

+بالاخره فهمیدم عنوان وبلاگم وچی بذارم

من همییییشه تو کل زندگیم هر وقتی که گند زدم،فرار کردم

به هیچ وجه تمایلی به اقرار ندارم،حتی در پیشگاه خودم! واین کاملا غریزی هست

 

مربیه تو کمپ ترک اعتیاد:تنفر از خود»و«احساس گناه
این احسسات چیزی رو حل نمیکنه
یه سدی میشه جلو پای ادم
جسی:سد چی میشه
-تغییر واقعی(تروچنج)
 
بریکین بد
سیزن سه اپیزود یک
 
+امشب خیلی هوس فست فود کردم(یا یه غذای شور و چرب و خیلی تند).عروس خانوم دیشب میگف که ما خیلی میخوریم اما صفر تا صدش و خودمون درست میکنیم.😢😭منم خب دلم غش رفت دیگ😂مدتیه مدام دلم میخواد بخورم،میلم به غذا ده برابر حالت عادیمه.وااای ساندویچ میخوام سوسیس گالباس پنیر استیک چیزبرگر نمیدونم هرچی که داریم اصلا😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
۰ ۰

post60

یه نفر بیاد شکنجم کنه

دلم میخواد حسابی درد بکشم

یکی بیاد بدنم و شکنجه کنه،یکی دیگه روحم و

فقط یه قانون وجود داره:

شکنجه نده،شکنجش می کنم

۰ ۰

آب و هوای بعد از طوفان

بعد از طوفان پریشب

هوا بارانی و ابری شده

بارانی و ابری از نوع خوبsmiley

 

۰ ۰

post58

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پنجاه و هفت

همیشه نباید خودمون و سرزنش کنیم

درسته که انسان اختیارکاراش و داره

امااا!

ناخوداگاه ادما خیلی تاثیر داره 

تاثیر داره تو انگیزه و همت ادم برای انجام کاری

و همونطور که از اسمش معلومه مثل خوداگاه ادما بر پایه استدلال و منطق نیست

⁦^_^⁩من یه کتاب دراین مورد خوندم قبلا

اسم نویسندش یادم نیس

من توی یه دوره ای از زندگیم ادم فوق العاده تلاشگری بودم

طوری که صبحا ساعت پنج صبح از خواب پامیشدم

خوب یادمه که تو اون دوران از ادمایی که تلاش نمی کردن متنفر شده بودم،از دیدمن ارزشی نداشتن اونا!

ولی همین من شدم یه ادم لاابالی تمام عیار!

یا صفرم یا صد!

جزییات زیادی ازاین موضوع دارم که بگم اما بنظرم بیهوده بنظر میرسه

از دست خودم خستم...

______________________________________________________________________________

چندروزه یک کلمه درس نمیخونم

امشب یه میلی توم ایجاد شد که دداشم و زنش اومدن اینجا رفتیم بیرون.

کاش هنوزم ادمایی باشن که برای ادمایی مثل من دعا کنن یا انرژی مثیت بفرستن

 

 

۰ ۰

پنجاه و شیش

⁦=_=⁩دیشب وبلاگ ی دختری و نگاه مینداختم

تودلم گفتم خدایا چقد موجود تک بعدی هستم من

چقد ارزوهام محدوده

چقد ضعیفم که واسه رسیدن به همین محدودام تنبلی میکنم!

 

بگذریم

الان حتی مهم نیست که چقد تک بعدیم

کمتراز سه ماه مونده

خدایا کمکم کن برسم به جایی که میخوام

کمک کن همت کنم

۰ ۰

تاکنکور۹۹

۸۸روز تا کنکور۹۹مونده

۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان